از کهولت

راننده اسنپه خیلی پیر بود ، از اونا که بوی پیری میدن، پرستار که بودم دقیق تر می فهمیدم، بوی چه بیماری ای میدن حتی. از پیری کُند بود،اشتباه می رفت، قُد بود، با خودش یه چیزایی می گفت، ابرو هاش زیاد و وز و در هم پیچیده بود و جو گندمی، لاغر بود، دستاش سفید و پر چروک، انگشت اشاره ی دست چپش صاف و بی حرکت شده بود. نمی توستم ازش چشم بردارم،هر لحظه ممکن بود در اثر کهولت سن بمیره ، واقعا ممکن بود. هی غمم بیشتر میشد که داره کار می کنه. ممکن بود از نیاز مالی نباشه. نمیفهمم اینایی که از کار کردن سیر نمیشن چطورین.

Comments

Popular Posts