Gبا مدعی مگویید

با مدعی مگویید November 09, 2017 امروز از سفر رسیدم اتوبوس بیهقی رو سوار بودم طرف فردوسی نگه داشت دیدم عه چه نزدیکه پیاده شدم ساعت پنج و نیم صبح از سفر برگشتی با چمدون تو خیابون باشی؟دو تا کارتن خواب خواب دیدم با یه گربه ی خواب و آدم نبود دیگه و ماشین کم خیلی کم ،فضا تاریک چراغایی روشن و یجوری شبیه فضاهای میازاکی و جادوگری من با مانتو بلند و چمدون گلدارکمی حس ترس و شکننده بودن داشتم. رسیدم دم ساختمون کلید که نداشتم فکر کردم میشینم دم در تا بیدار شن هفت اینا شارژ گوشیم تموم شد،یه مو توری رد شد ترسیدم ،شعر خوندم ،صبحونه ی اتوبوسو میخوردم یه گربه اومد تو خیابون به این درازی فقط ما دوتا بودیم از پنیرم بهش دادم ،کم کم روشن میشد هوا یادم افتاد جمعه ست نه مدرسه نه دانشگاه بغل نه این اداره هه باز نخواهند شد ،خوابم گرفت پاشدم کمی راه رفتم یویو بازی کردم هر بار یویو میرفت پایین میخوندم گفتا فرو رو در غمش بالا که میومد میخوندم کالصبر مفتاح الفرج.سردم شد جیش داشتم خوابم گرفت ،کم کم از موتورا میترسیدم هوا روشنتر میشد بیشتر کلافه شدم نشستم یکم کتاب خوندم خواب دستاشو محکمتر رو پلکام فشار میداد شبیه مچ انداختن گریه م گرفت واقعا درمونده شدم ،تا بلخره هفتو نیم شد محسنو دیدم بیدار شده در زدم درو باز کرد اومدم پایین رفتم دستشویی اومدم کوسنا رو جمع کردم رو کاناپه دراز کشیدم مانتومو کشیدم روم نمیدونم چرا یاد محمدرضا فروتن افتادم تو چندتا از فیلماش انگار این وضعیتو داشت ،خوابم برد دوساعت بعد با صدای موزیک و خنده ی آدمای کافه بیدار شدم.یاد حال صبحم شدم شبیه شکنجه بود و مغزم طوری بهم ریخته بود که انگار میتونستم بخاطر پتو و خواب به همه چی اعتراف کنم و همه ی برگه ها رو امضا کنم. Y

Comments

Popular Posts