من و گنجشکای خونه

صبحا چند تیکه نون برمیدارم میرم پشت بوم روبه روی سرو، خرد می کنم برای پرنده ها، خوبی کار روتین اینکه مغز دستورش رو میده بعد همینطوری که دستام دارن عمل خرد کردن رو انجام میدن،ذهنم میره به خیال ساختن از تو.اینطوریه که هست تو پنهان شده در هستی پنهان من. و من انقدر این جریان صبحام رو دوست دارم که از شب قبل که مهمونی یا رستورانم نونا رو بر می دارم، میارم برای پرنده ها.همسایه م یه خورجین بین راه پله هامون گذاشته که نونا رو میذاره اونجا.حالا فکر کن خیال ساختن از تو انقدر زیاد شه که برم تو کوچه ها داد بزنم، نون خشک خریدارم. بعد من دیوانه وسط پشت بوم که نشستم دارم از صبح تا شب نون خرد می کنم و پرنده ها که هزار هزار میان میرن میشینن پرواز می کنن.و خیال بافی از تو همیشگی شده باشه.

Comments

Popular Posts