فردا رو بگو

از امروز که بگذریم November 04, 2017 باهاش که تلفن حرف میزنم وقتایی که دعوا ندارم اینطور میشه ازش خداحافظی کردنی بغض میکنم به محض گذاشتن گوشی دو قطره اشک دقیقا دو قطره از دو گوشه ی دو چشمم سر میخوره پایین که همون رو گونه هام با پشت دست پاکشون میکنم ، یه چیزی تو صداش هست که اینجوریم میکنه یجور بی تفاوتی آرومی یا اینکه سربالا جواب دادنش به سوالای چه خبرو؟کارات خوب پیش میره ؟و اینا یجور ممنون میگه که هیع کور خوندی من دیگه از حال و روز و اوضاع م با تو حرف نمیزنم و یکی پیدا شده از تو بهتر که اتفاقا از همه چیم خبر داره. نمیدونم چی تو این هست که اینشکلی سرخورده میشم ، امروز کلا روز ناکامی هاست ،کرش مو بلند جوگندمی اومد و نشست تو کافه و من این پایین قایم شدم نبینمش بیشتر تا رفت .از صبحم منتظر پیامی و سلامی از اون مردی ام که بلخره با هم سر و سری داریم از اون هم خبر نیست ،حالا میدونم همه ی اینا غرن چون سرماخوردگی و پریود باهم اومدن سراغم اونم تو این حال در به دریم تو این شهر و دلم میخواست یه خونه داشتم یا حتی یه اتاق داشتم میرفتم دوش میگرفتم کمرموزیر آب گرم ماساژ میدادم بعد با شورت و سوتین میچپیدم زیر پتوی نرم و آب پرتقال میخوردم اسفند دود میکردم نورای خونه کم بود شلغم داشتم ،با چای آویشن کنار تختم با دستمال کاغذیا با کیسه آب گرم با نوار بهداشتیا بعد هم دستو پامو کرم میزدم از خودم مراقبت میکردم و کم ،کم هم خوابم میبرد مطمئنم اگه اینا بود به هیچ مردی و هیچ چیزی فکر نمیکردم.

Comments

Popular Posts