اون شب پر ستاره ی باده در دست

اون شب پر ستاره ی باده در دست December 19, 2017 چهار نفر بودیم ساعت ده اینا ی شب تصمیم رو ما سه تا گرفتیم "ز"رفته بود تهران به پسره بگه من یک سال بود که دوست داشتم دوست داشتنی که هیچکس رو اینطور عزیز و عجیب تو زندگیم نداشتم ولی خب چون مدل مون از هم فرق داره باید تمومش کنم برای خودم. رفته بود بهش بگه اگه دیگه جوابی ندادم یا بلاکت کردم یا مهمونیای مشترک نیومدم برای این نیست که بیشعورم یا چیزی شده خلاصه ماجرا تو ذهنت پایان باز نمونه این بوده که دوستت دارم و چون وصال ممکن نیست و منو طاقت فراق نیست پس نادیده میگیرمت که روزگار بگذره تا هروقت! حالاتو راه بود و میدونستم چه شب سختی داره پاشدم راه افتادم در جست و جوی شراب و جستم قرار گذاشتم با "س"که یه کاری کنیم امشب شلوغ بازی هم نباشه "ح "هم اومد ماجرای ما سه تا هم خیلی درست درمون نبود من یکسالی هست درگیر بریدن از عشق بی پیر دهساله ام "س"بین بودن و نبودن تو رابطه ش معلقه و هر انتخاب مسیراش خیلی فرق داره یا باید جدا شه همینطور سرخپوست بمونه یا دل به دل دختره بده ازدواج و محصور شدن تو زندگی روتین شهری بره "ح "پسر حاج آقا فلانیه که عاشق عاشورا و حسین و نذرو صدقه و خیرش تو شهر معروفه حالا بعد سالها دلباخته ی یه دختر یارستانی شده ودلش با ازدواجه و نمیدونه چیکار کنه ولی اونشب پیچدگی های ما مهم نبود بار پنیر و پسته و شکلات و شرابو کلاه و شال و لباس گرمو بستیم زدیم به دل کویر ،دم آتیش که نشستیم رو به آسمون که کردیم دلمون رفت کوچیک شدیم و به چیزی جز مرگ فکرو حرفامون نرفت "ح"داشت گل میپیچید میگفت فلان رپر وصیتش بوده بعد مرگ بسوزوننش و قاطی نمیدونم چه مخدری بکشن و دودش کنن کلی خندیدیم بعد خوشمون اومد که اگه مردیم و بسوزوننمون با خاکسترمون چه کنن؟"س"که قبلش داشت از خیلی خوب بودن شن برای شست و شو میگفت دراومد که آقا منو قاطی همین شن کنید ظرف بشورید بره،"ح"گفت منو با ادویه ها بریزید رو یه غذای کبابی و بخورید بره "ز"گفت منو قاطی خاک کنید باهام ظرف بسازید من دراز کشیده بودم، تو آسمون پراز ستاره بود دسته های نزدیک هم و تک افتاده ها و درخشان ها و چشمک زن ها بعضیاشونم هر از چند زمان طولانی مثل اشک میریختن چشمم بهشون بود تو یه دستم پیک شرابم بود با کمی شن که باد میریخت بهش همینطور مزه مزه ش میکردم لبام بی حس شه و یه دستم هم سیگار بود همونطور که چس دود میکشم فکر میکردم منوتو گلدون بریزن گیاه بکارن ولی گفتم بریزنم قاطی خاکستر زیر زنی که داره زایمان میکنه ،خندیدیم "ز"گفت گمشو بابا تو کدوم دهات کوره ای دیگه کسی رو خاکستر زایمان میکنه ،نمیخواد بمیری اصلا. وقتی برمیگشتیم نیمه شب بود حال شعرای خیام رو داشتیم که می نوش که زندگانی اینست!

Comments

Popular Posts